نویسنده: اولریش سارسینلی، دانشمند و رئیس دانشگاه کوبلنز-لانداو آلمان در حوزه های سیاست، فرهنگ و ارتباطات سیاسی
ترجمه: حامد ذاکری، هیئت تحریریه حزب دمکرات ایران
“دعا معجزه میکند.” این عبارت امروزه به ندرت تجلی از دیانت و تقوای مردمی را در بردارد. در یک محیط فزاینده سکولاریزم ، عبارت مذکور کاملا خرافاتی و موهوم به نظر میرسد. با این وجود: فرمول “دعا معجزه میکند” هنوز بخشی از کاربرد گسترده زبانی است و مسلما بیشتر از نسل جوان در میان نسل قدیمی تر کاربرد خود را حفظ کرده. یک آزمایش دشوار؛ بیماری سخت، زندگی یکی از خویشاوندان نزدیک را تهدید میکند و شما هنوز نمیدانید که چه باید بکنید. در چنین وضعیتی عبارت ” اکنون تنها کاری که میتوان انجام داد دعا کردن است” یک کلام بی محتوا و در عین حال دستپاچگی در بلاغت است. همچنین شاید “بیان امید به دستان شفادهنده” یک فورس ماژور یا بسادگی یک فریاد استیصال باشد. با این وجود هنوز شخص نمی خواهد به معجزه اعتماد کند و این حلقه اتصال مومنان و ملحدان به یکدیگر است، از همین روی کسی در مراجعه به پزشک صرفه جویی نمیکند. دعا بخشی از فهرست خدماتی نیست، که برای آن هزینه بیمه بپردازید. دعاها آسیبی نمی رسانند، ولی چگونگی کارکرد آنها و یا اساسا اثرگذاری آنها را نمی توان با ابزارهای متداول شناخت علمی بررسی نمود. میتوان باور داشت یا نداشت ولی گاهی اوقات به باور افرادی که انتظار امیدوارکننده به یک نیروی ماورایی دارند، کوهها نیز می توانند جابجا شوند.
هم اکنون در علوم سیاسی سوالات مربوط به اعتقاد و ایمان در کانون آموزش و پژوهش قرار ندارند. با این وجود ما به مشکلات ایمان و مذهب، نه تنها به عنوان یک پدیده اجتماعی، بلکه به عنوان فاکتور مهمی که در سیاست و جامعه می تواند تاثیرگذار باشد، علاقه نشان می دهیم. بطور خلاصه، در علوم سیاسی به سوالاتی پیرامون، چگونگی سازماندهی زندگی اجتماعی مردم در کنار یکدیگر که کاملا صلح آمیز و تا حدی منصفانه باشد، بسنده می شود و در صورت امکان، تلاش می شود تا به دانش تجربی، ایمن و قابل امتحان تکیه کند. با این حال، مشغولیت با مبانی جهان بینی آمیخته در نظم سیاسی دوباره تقویت می شود که این مهم سیاست بین الملل و همچنین حوزه های داخلی را تحت شعاع خود قرار می دهد.
عنصر و فاکتور دین در سیاست عامل جدیدی نیست. برای قرنهای متمادی همواره بین سکولارها و حکومتهای مدعی معنویت و روحانیت، مناقشه های بسیاری صورت گرفته است. تا پایان قرون وسطی اعتقادات متعالی مسیحیان به خدا یک “قدرت تعیین کننده زندگی” و مرجع غیر قابل بحث در ساختار زندگی خصوصی و همچنین اندیشه های سیاسی بود (ارنست ولفگانگ بُکنفرده). این امر در کوران تجددگرایی در اندیشه های دولتی بطور اساسی تغییر کرد و یکی از دلایل آن را می توان در افول اندیشه هلنیستی-مسیحی فردیت انسان دانست که دیگر مورد پسند واقع نمیشد. تفکر و اندیشه ها در مورد دولت و سیاست “فرم خود را از شکل واقعی مسیحی جدا میکند (ولفگانگ بُکنفرده) و تعقل و منطق انسانی به کانون مرجعیت بدل می گردد. این تغییر پارادایم امروز نیز برای درک غرب از سیاست هنوز عامل تعیین کننده ایست.
اما پرسش دقیقا در چرایی این مسئله است که اصولا مقوله های مرتبط به مذاهب و باورهای دینی در جامعه مدرن امروز سزاوار علاقه علوم سیاسی و اجتماعی هستند؟ علیرغم واقعیت گستردگی در کلیسادوری و بی اعتقادی، “همچنان تعدد در ارائه جهان بینی مذهبی و نیز عرضه های روحانیت عصر مدرن امروز در حال افزایش است” (فریدریش ویلهلم گراف). از آنجا که کثرت جامعه ما اغلب به “گمراهی معنوی” منجر می گردد، مولفه های جدید برای ادیان، درک های اخلاقی و سبک زندگی می توانند توسعه یابند. (کلاوس برگر). آنچه را که “فردریش ویلهلم گراف”، متکلم پروتستان و استاد برجسته الهیات سیستماتیک و اخلاق، مشخصا به عنوان “بازگشت خدایان” توصیف میکند، نشانه بازگشت تدین به حوزه عمومی است. همچنین بر اساس نظرسنجی ها در فرمتهای مردم شناسی متوجه می شویم: “جاذبه جدیدی از دین وجود دارد” (رناته کوچر).
در جهان بطور فزاینده گلوبالیستی همراه با تبادلهای فشرده مردم، ایده ها و کالاها و نیز مفاهیم کاملا متفاوت، مسئله مبانی هنجاری جوامع از نو مطرح می شود. جوامع اروپائی که به این حقیقت عادت کرده اند، که اعتقاد و مذهب از زمان عصر روشنگری در اروپا به عنوان یک عنصر سیاسی، نسبی و در مواردی به حاشیه رانده شده، با این واقعیت روبرو می شوند، که مسئله مذهب از حوزه خصوصی سرباز زده و در زندگی سیاسی روزمره نیز تاثیرش شکوفا شده است. رویاروئی جهان غرب با اسلام به عنوان یک مذهب و یک چهارچوب همه جانبه از سبک زندگی شخصی و اجتماعی، غرب را مجبور میکند تا در مورد اینکه واقعا چه کسی هستیم و چه چیزی جامعه مدرن را در درون هسته خود نگه می دارد، تأمل کنیم. بنیادگرایی دینی، به ویژه در جهان اسلام و حتی بخشهایی از مسیحیت، علی الخصوص پروتستانیسم آمریکائی و کلیساهای پنطیکاستی با رشد سریع خود، مدرنیته را به چالش می کشند. بنابراین دلیل داریم که به ارتباط دین و سیاست و نیز مفهوم اعتقاد، اعتماد و دانش بیندیشیم.
اکنون مشخص شده: روند سکولاریزیسیون که مدتهاست در غرب مشاهده می شود، یک مدل جهانی نیست که دیگر قاره ها در راستای مدرن سازی، خود را به سمت آن سوق دهند. تخلیه همه امور مذهبی از فضای عمومی، که به نام روشنگری، دولت و فرهنگ سکولار در آن گامهای بلندی برداشته، از منظر جهانی بیشتر شبیه “مسیر ویژه اروپا” (ارنست نولته) است. یک نگاه کلی به ایالات متحده یا کشورهای متعدد در خاورمیانه و آسیا نشان می دهد: وقتی صحبت از کلیسا و دین به میان می آید، اروپا بیش از یک مورد ویژه، به عنوان یک مورد طبیعی از نوسازی اجتماعی و سیاسی است.
قدرت دعا
روزنامه زوددویچه آلمان طی چاپ یک مقاله تحقیقی در صفحه اول خود تحت عنوان “دعا همیشه کمک نمی کند”، عدم اطمینانی بوجود آورد. زوددویچه در مقاله خود به پژوهش دانشکده پزشکی معروف هاروارد در خصوص اثربخشی دعا پرداخت. هدف این بود که دریابیم آیا شفاعت و دعاهای افراد غریبه می توانند به افراد مبتلا به بیماری قلبی کمک کنند. بیش از ۱۸۰۰ بیمار بای-پاس قلبی در روند ۱۰ ساله درمانی خود در این مطالعه شرکت کردند. تحقیق به طور گسترده با تیم های پزشکی و گروههای کنترل و بر اساس ضوابط از قبل تعیین شده ای چون، عدم آگاهی بیماران و شفاعت کننده ها من جمله راهبه ها و افراد غیرمتخصص، از یکدیگر برگزار شد. نتیجه هوشمندانه ای بدست آمد: آن تعداد بیمارانی که برای آنها دعا شده بود، به همان اندازه که برای سایر بیمارانی که برایشان دعا نشده بود، عوارض داشتند.
چنین مطالعه تحقیقاتی در کشوری مثل آلمان درباره اثربخشی نوعی “درمان دستهای از کار افتاده” هیچگونه بودجه عمومی دریافت نمیکند. از نظر علمی این سوال مطرح می شود، که آیا خداوند اساسا اجازه می دهد تا به هر طریقی مورد برنامه ریزی و تحقیق انسان قرار گیرد. ترجیحا نمی تواند نتیجه دعا موفقیت آمیز باشد، که بیماران در مواجهه با تحولات منفی دوره بیماری یا حتی دورنمایی از مرگشان، قاطعیت بیشتری را از خود بروز دهند؟ از این گذشته، این بخشی از تمام سنتهای دینی است، که نمی خواهند از مصیبتها رهایی یابند، بلکه خواستار تحمل آنها با روش مناسب هستند. بنابراین در ارتباط با رفتارهای مذهبی حقیقتا نمی توان نظارتهای علمی و شواهد تجربی را برای کنترل برخی فرآیندها در نظر گرفت، بلکه مقصود پیدایش ارادت معنوی در مقوله ای تحت عنوان سرنوشت که امری اجتناب ناپذیر است.
مذهب مدنی در آمریکا
ارزش تحقیقات دولت آمریکا در خصوص “شواهدی از قدرت دعا” بالغ بر میلیون ها دلار بوده است. شاید تعجب آور باشد در کشوری که شدیدا به جدایی دین از حوزه های سیاست و دولت تاکید می کند، اما در آن همچنین عناصر مذهبی به مانند هیچ لیبرال دموکراسی دیگر، جزء زندگی مدنی هستند. هیچ سخنرانی بزرگی از سوی رئیس جمهور آمریکا یا نماینده عمومی اجتماعی بدون استناد به “خدا” و بدون عبارت “خداوند به آمریکا برکت دهد” شکل نمی گیرد. در هیچ اقدام رسمی دولت آمریکا اِلمانهای دعایی کنار گذاشته نمی شوند و سرانجام عبارت معروف “به خدا اعتماد داریم” زینت بخش سکه ها و اسکناس های آمریکایی می شود. جایی که احساس رسالت دموکراتیک با اعتماد به نفس مسیحی همراه است. برای اروپا این کمی عجیب است، به ویژه هنگامیکه معیارها در مبارزه جهانی با شر، نسبی می شوند و تحت لوای مبارزه با تروریسم، قانون و حقوق انسانی زیر پا گذاشته می شوند. با این حال این موضوع در ایالات متحده نیز بسیار مورد بحث است.
با این وجود، همه اینها نشان دهنده اهمیت شکست ناپذیر دین و اعتقاد در ایالات متحده آمریکا است. در عین حال آمریکا همچنان پیشرو در امر تحقیقات و پیشرفتهای علمی در جهان است. مقوله های زیادی وجود دارند که نشان می دهند، کثرت عقیدتی مذهبی و رقابت در جامعه آمریکا همچنان زمینه های خوبی برای پویایی ناگسستنی این کشور، چه خوب و چه بد، فراهم میکنند.
موفقیت و اعتقاد
مَکس وِبر، یکی از بنیانگذاران علوم اجتماعی مدرن، بیش از صد سال پیش رابطه مذهب و سیاست در مقایسه فرهنگهای مختلف را بررسی کرد. او به دنبال نیروهای محرکی بود، که بتوانند موفقیت و عدم موفقیت گروههای بزرگ فرهنگی را شرح دهند. مَکس میخواست به این پرسش پاسخ دهد که: چرا خردگرایی مدرن در اروپا و آمریکای شمالی آنقدر موفق و غالب بر سایر فرهنگها است؟ پاسخ او در یک قرن پیش این بود: “این روح سرمایه داری است.” مکس وبر آن را “اخلاق پروتستانی” خواند. منظور او شیوه خاصی از زندگی است، که کاملا به این جهان راه یافته است. دانش، پیشرفت و موفقیت می توانند بیانگر یک زندگی خداپسندانه باشند و این تنها تحت ریاضت و اغماض قابل انجام است، “یعنی بواسطه تنظیم کل روش زندگی که در بیشترین حد ممکن در تمام حوزه های داخلی و عمومی زندگی نفوذ می کند.”
مکس وِبر این تأثیر را در بخشهای وسیعی از جهان پروتستان، به ویژه جهان کالوینیسم کشف کرد. همزمان ارتباط تنگاتنگی بین دانش، تلاش برای موفقیت های اقتصادی و اعتقاد مطرح شده بود که برای قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم مطمئنا قابل قبول و اثبات بود.
آیا در حال حاضر مدرنیته غرب فاقد نیروهای محرکه اعتقاد محور است؟ یا برعکس بپرسم: آیا هنوز نیاز به چنین نیروهای محرکه ای اساسا وجود دارد؟ آیا آنها عامل اخلال در دنیای علم نیستند؟ آیا مقوله هایی چون اعتقاد و اعتماد از منظر سیاسی و اجتماعی منطبق بر زمان حال هستند؟ یا برعکس: آیا اعتقاد به دانش به دین غالب امروزی بدل نگشته است؟
محدودیت های دانش بشری
ایمان، اعتماد و دانش، اینها دنیاهای مختلفی هستند. اما آنها بخشی از واقعیتی اند، که انسانها می بایست با آن سروکار داشته باشند. کارل فردریش فون وایتسزکر، فیزیکدان و فیلسوف فقید، اینطور می گوید: “ایمان عمل عقلی نیست، بلکه روشی برای زندگی است. اعتقاد به یک چیز به معنای رفتار و چگونگی عمل در هر موقعیتی، وقتی چیزی
EKD |
که واقعا به آن باور دارید، وجود داشته باشد. در این راستا، صحیح بودن فقط، بازتاب نکته فکری قابل تأمل در رفتارهای اعتقادی است. یا بنا بر گفته رئیس شورای اُسقف هوبر: “ایمان یقینی است که نه تنها در دانش ساکن است، بلکه یک اطمینان جامع از وجود است. این شامل اعتماد به قدرت حال حاضر خدا و همچنین به مانند یک رضایت درونی است تا در زندگی خود توسط یقین خدا تعیین شود.”
اجازه دهید این ملاحظات را به دولت و سیاست منتقل کنیم! چه بسا که در سیاست یک بخش قابل مشاهده و یک بخش نامرئی وجود دارد. در وهله نخست، مدرنیته در زمینه های حل وظایف سیاسی و نیز بخشهای گونانگون اجتماعی اعم از بهداشت، محیط، انرژی و امنیت داخلی و خارجی بیش از هر زمان دیگری به دانش وابسته است. برای این منظور، دولت ها و پارلمانها، احزاب و سایر نیروها و تشکلهای اجتماعی به دانش قابل اعتماد نیاز دارند و در این بین مورد تقاضا متخصصان و مشاوران علمی هستند نه “عبادتگران”. در یک نظام فارغ از هر نوع ایدئولوژی، وجود کارمندان دولت و سایر مستخدمین خدمات عمومی و اجتماعی با مسئولیت های عقیدتی یا الگوهای عرفی، ابدا قابل تصور نیست. با این وجود، این یک روال کاملا متداول در نظام های دینی مانند ایران و سایر کشورهای اسلامی است.
با ایمان، عشق و امید سوراخ لایه اوزون از بین نمی رود، نمی توان حقوق بازنشستگان را تأمین کرد یا از تورم هزینه های بهداشت جلوگیری نمود. بدون شناخت و دانش علمی سیستمهای عملکردی در دنیای پیچیده و فزاینده امروز قادر به ارائه خدمات خود نیستند. اما آیا این کافیست؟ و این چه جهانی خواهد بود، چنانچه فقط دانش در آن اهمیت داشته باشد؟ تصور آن خیال پردازی زیادی را نمی طلبد، چراکه این یک دنیای سرد و بی روحی خواهد بود. مترقی است، اما لزوما انسانی نیست؛ جهانی که در آن تنها چیزی که از منظر سیاسی معتبر است، مفید بودن به منزله تطابق با برخی از استانداردهای بازدهی است. جائی که خرد به تنهایی حاکم است، دقیقا به همین دلیل لزوما منطقی نیست!
کارآیی، عقلانیت و علم همه چیز نیستند. چی کسی علاقه مند به زندگی در جامعه ایست که در آن عملکردهای قابل مقیاس و سودهای قابل تأیید فقط به حساب آیند؟ آنچه منطقی است، چگونگی ایجاد یک نظم سیاسی عادلانه به انضمام چگونگی ایجاد تناسب و رابطه انسانی است. نمی توان تنها با استفاده از علوم تجربی تصمیم گرفت. می توان درباره ارزش ها تحقیق کرد. می توان بررسی کرد که چگونه نگرش مردم نسبت به مقوله های ارزشمندی چون همبستگی یا عدالت تغییر کرده است. می توان این پرسش را دنبال نمود، که چرا ازدواج و خانواده همچون گذشته از احترام بالایی برخوردار هستند، اما با این وجود تمایل به فرزندآوری به طرز چشمگیری کاهش یافته است. مشارکت، ازدواج، خانواده، فرزندان و همچنین همزیستی نسل ها به خودی خود یک ارزش محسوب می شوند و مسئولیت آن بر دوش نسل های آینده نیز خواهد بود، اما نمی توان درباره چنین موضوعاتی به طور علمی تصمیم گیری شود. یا در ادامه مثالی دیگر در باب حدود دانش علمی: چرا زندگی در آغاز و در پایان مستحق حفاظت ویژه است؟ چرا ما مسئولیت خاصی در مورد بیماران، معلولین یا افرادی که نیازمند مراقبت هستند، داریم؟ تشخیص قبل از تولد تا کجا باید پیش رود؛ اینکه آیا کشوری از نظر قانونی همانند سوئیس و هلند، مجاز به اتانازی(مرگ شیرین یا مرگ یاوری) است یا خیر، با یافته های پزشکی، روانشناسی یا علوم اجتماعی قابل توجیه نیستند. دانش و شناخت علمی می توانند عقلانیت تصمیمات سیاسی را افزایش دهند. بنابراین سیاست باید یک فضای گفتمان را ایجاد کند تا زمینه ساز تصمیماتی درباره مسائل بنیادی اخلاق باشد، فضایی که در آن بتوان در مورد ارزشهای اساسی جامعه گفتگو کرد.
حقایق و اکثریت ها
اما آیا همه چیز قابل مذاکره و گفتگو است؟ جایی که تصمیمات سیاسی گرفته می شود، مرتبط با حقایق نهایی نیست، بلکه در مورد اکثریت هاست. اگر اجماع در موضوعی که درست است حاصل نشود، اکثریت باید در این باره تصمیم بگیرند که چه چیزی از نظر قانونی برای همه لازم و تعهدآور است، حتی ضمن دانستن این نکته که اکثریت می توانند کور و بی انصاف باشند. به جهت جلوگیری از “استبداد اکثریت” (الکسی دو توکویل)، حتی اکثریت دموکرات ها نیز مجاز به انجام تمام امور نیستند. وظیفه آنهاست تا به گونه ای تصمیم بگیرند که تعامل ملایمی بین ارزشها و حقوق اساسی مختلف وجود داشته باشد. برعکس، جامعه اکثریت هم نباید تحت “استبداد اقلیت” قرار گیرد. این مهم پیش از هر چیز مسائل وجودی و هستی را در میان دارد، که قانون اساسی حقوق مالکیت ویژه ای را در آن لحاظ کرده است. ضمن اینکه تنش بین جهانی گرایی و خاص گرایی را نمی توان بطور کامل حل کرد.
معیارهای پیش از سیاست
یک دولت لیبرال همچنین نیازمند استانداردها و معیارهایی پیش از سیاست است. بدون یک اتفاق نظر اساسی یا حداقلی، که ما اصلا اختلافات را می پذیریم و همه از حقوق یکسانی برابرند، هیچ مبنایی برای فرهنگ مسالمت آمیز بحث وجود ندارد. چنین معیارهایی نمی بایست که ماهیت مذهبی داشته باشند. آنها همچنین می توانند از یک نگرش کاملا انسانی سرچشمه بگیرند. چه برای مومنان و غیر مومنان: این مربوط به رفتار مسئولانه متعلق به تبار انسانی است. هانس جوناس، فیلسوف دینی، آن را در کتاب خود با عنوان “قاعده مسئولیت” اینگونه بیان می کند: “تمایز افراد بدین معنی بروز میکند همانگونه که افراد در قبال خود مسئول هستند، درعین حال باید این مسئولیت را برای دیگر هم نوعان خود نیز در نظر بگیرند و همیشه آن را در ارتباط با هم نگه دارند.”
این امر نه تنها در تمام زمینه های زندگی، بلکه در سیاست هم صدق می کند. لنگر اندازی سیستم های دموکراسی در افق ارزشی پیش سیاسی خود را به وضوح با یک فرمول مذهبی نشان می دهد. آنجا که اولین جمله از مقدمه قانون اساسی بیان این عبارت است: “در آگاهی از مسئولیت خود در برابر خدا و انسانها”. هدف اغراق الهیات در جامعه سیاسی نبود ه است. بلکه در واقع رویگردانی از یک پوزیتیویسم حقوقی است که آنچه به عنوان حق مطرح شده است را درست و منصفانه میداند. بویژه سیاست نازی های آلمان کاملا واضح نشان داد، می تواند آنچیزی باشد که “گوستاو رادبروچ” زمانی آن را “بی عدالتی حقوقی” نامید و اصول فراقانونی عدالت را حقیر شمرد. مراجعه به خدا در مقدمه قانونی اساسی مقابل تصورات قدرت مطلق دولت قرار دارد. دولت مشروطه دموکراتیک فقط مسئول امور ماقبل آخر است. بانیان قانون اساسی خواستار بیان این مطلب بودند: در مورد هر آنچیزی که که از منظر سیاسی تصمیم گیری می شود، تأمل کنید: چیزهایی وجود دارند که بر دولت اولویت دارند. در همه اموری که انجام می دهید، آگاه باشید که می بایست پاسخگو باشید.” مومنان این مقام عالی را “خدا” و دیگران “وجدان” می نامند. این به مفهوم اخلاق سیاسی و چهارچوب حقوقی پیش از سیاست است، صحبت از یک متافیزیک سیاسی است.
“ارنست ولفگانگ بوکنفرده”، حقوقدان آلمانی، این ایده را در یک فرمول بسیار منقول قرار داد: “دولتهای لیبرال و سکولار بر اساس پیش شرطهایی زندگی می کنند که خود نمی توانند آنها را تضمین کنند. این خطر بزرگی است، که آنها به خاطر آزادی بدان وارد شدند.” آزادی سیاسی و دموکراسی فراتر از مجموعه ای از مقررات، نهادها و صلاحیتها است. دولتهای آزاد و متکثر نیازمند ارزش ها هستند، اما خود خالق مبانی ارزشها نمی توانند باشند و همچنین قادر نیستند بدون صرفنظر از آزادی، با استفاده از الزامات قانونی و فرمانهای مقتدرانه سعی در تضمین نمودن ارزش ها کنند. تاریخ و نمایش حال حاضر نشان می دهند: تمامیت خواهی هنجارهای سیاسی مستقیما به جنگهای فرقه ای در داخل کشور ختم می شوند، درست جایی که آتش جنگهای داخلی را می توانند شعله ور سازد. دولتها باید از مبانی اخلاقی خود بشدت محافظت کنند. آنها می توانند و باید حراست از ارزشها را در سیستم های آموزشی و پرورشی خود کاملا پشتیبانی نمایند. اما با این حال دولتها قادر نیستند که مبانی ارزشی خود را بوجود آورند.
در اصطلاح عینی این بدان معنا است: دولت و سیاست فقط به دانش و شناخت علمی وابسته نیستند. آنها همچنین به منبع نیرویی احتیاج دارند، که در نظر مومنان “ایمان” و نزد غیرمذهبی ها می تواند “اعتماد” توصیف شود. این مهم در خصوص بحث با حکومتهای مذهبی نیست، چه بساکه این یک دستاورد بزرگ تاریخی در اندیشه مسیحی-غربی است، که دین اهمیت خود را برای استقرار حکومت سیاسی از دست داده است. در دولتهای دمکرات مقوله های مربوط به ایمان و اعتقادات دینی طی قرون گذشته بیش از بیش از حوزه های عمومی کنار گذاشته شده اند. دین به یک امر خصوص تبدیل شده است، اما یک موضوع خصوصی با مسئولیت عمومی. این مهم نه تنها در سرآغاز عصر جدید با تعدد جنگهای فرقه ای داخلی با انگیزه های دینی- مسیحی خودش، بلکه در عصر حاضر نیز به عنوان یک دستاورد بزرگ صلح آمیز می باشد و می ماند.
پیوند با ارزش ها
یک نظم سیاسی مبتنی بر ایمان و کتاب مقدس می تواند نمونه متضادی برای یک ایده تطهیر یافته بواسطه سنت روشنگری باشد که بر جدایی بین حکومت و مقدسات اصرار دارد (یان آسمان). این یک واقعیت تغییر ناپذیر است، که اخلاق در روزمره های زندگی و انگاشت های یک زندگی خوب و نظم عادلانه به ارزشها وابسته اند. آنها بر اساس یک بنیاد فرهنگی بنا شده اند که ریشه در سنت یهودی-مسیحی دارد. این تفکر ناشی از شخص و منحصر به فردی اوست؛ به زبان مذهبی اینطور بیان شده: “تصویر خدا در انسان.” به انسانها آزادی اعطا شده و انتظار میرود. همه دارای حقوق و کرامتی یکسان و برابر هستند. در اولین جمله از قانون اساسی جمهوری فدرال آلمان، بنیاد مذهبی مدنی به طور مختصر و مفید اینگونه بیان شده است: “کرامت انسانی خدشه ناپذیر و غیرقابل تعرض است. دولت باید تمام توان و قدرت خود در تکریم و پاسداری از آن بکار گیرد.”
اعتماد؛ “سرمایه اجتماعی”
توسل به کرامت انسانی به عنوان نقطه آغاز و مرجع همه قوانین روشن می سازد: دولتهای مشروطه لیبرال و دموکراتیک از نظر ایدئولوژی کاملا خنثی هستند اما از نظر ارزشی خیر. آنها به جهت انسجام بیش از نهادها و انستیتوهای فعال، به داده های اقتصادی یا موفقیت در سیاست های خارجی نیاز دارند. “چسبی” که یک جامعه آزاد را در هسته درونی خود همبسته می سازد، علم و فناوری نیست، قانون و اجبار نیست، بلکه بیش از همه “فضایل مدنی” هستند که پایه های اعتماد را ایجاد می نمایند. حتی بویژه در عصر مدرن، اعتماد یک منبع اجتماعی و سیاسی ضروری است. “روبرت دی.پوتنام” می گوید: این “سرمایه اجتماعی” ماست و در جایی شکل گرفته که شبکه هایی از روابط اجتماعی در جامعه مدنی بوجود آمدند و افراد را از طریق شناخت و رسمیت بخشیدن، به یکدیگر متصل می کند. همانطور که سرمایه مالی برای حفظ چرخه های اقتصادی ضروری است، جامعه نیز به سرمایه های اجتماعی نیاز دارد که بتواند از آن استفاده بهینه کند. هرچقدر تناسب و رابطه ها گیچ کننده و پیچیده تر شوند، هرچقدر عادت، سنت یا الزامات، کمتر رفتار افراد را تعیین نمایند، به همان مقدار جامعه بیشتر به سرمایه اجتماعی “اعتماد” وابسته می شود.
اما این سرمایه اجتماعی از کجا شکل گرفته است؟ ارزشها، نگرشها و اسلوبها که سپس اساس اعتماد می شوند، از کجا نشأت گرفته اند؟ اصولا آنها در همایش ها یا سالن های سخنرانی در دانشگاها یا انستیتوهای آزمایشگاهی و نیز براحتی در ذهن هر فردی ایجاد نمی شوند. اعتماد در جایی بوجود می آید که افراد قادر باشند روابط اجتماعی را حفظ کنند، در محیط آن داوطلبانه به یکدیگر بپیوندند و جامعه را به معنای واقعی تجربه کنند. ارزشها در محیطی شکل می گیرند که نه تنها منافع شخصی پیگیری می شوند، بلکه تعهدات نسبت به دیگران نیز عهده دار می گردند. جایی که امر اجتماعی به یک امر مشترک بدل می گردد و بتوان آن را بدین گونه انتقال داد و عملی کرد که آزادی همیشه در آزادی در مسئولیت دیگران معنا پیدا می کند.
منابع قدرت
گروهها، سازمانها و موسسات بسیاری وجود دارند، که در آنها اشتراک سازی صورت می گیرد، در آنها ارزشها و هنجارها می توانند انتقال داده شوند و زیست کنند که برای یک نظم خوب و عادلانه مهم هستند. بنابراین زمینه های اجتماعی که در آنها اعتماد، تجربه، آموخته و اعطا می شود، خانواده ها، تشکل ها، انجمن ها، اتحادیه های کارگری و سایر انجمن ها، ارتباطات نزدیک و در آخر کلیساها هستند. اینکه همه این سازمانها نیروی انسجام خود را از دست می دهند، سالهاست در این بین یک مدلل مستند در علوم اجتماعی است. به همان مقدار کلیساها نیز می توانند سزاوار التفات بیشتری باشند. آنها حتی بیشتر از سایر نهادهای اجتماعی وظیفه دارند منشأ خلق ارزش ها و تعمل به اعتماد باشند. این همان چیزی است که ارزش خاص دین را در دنیای سکولار شده، علیرغم کلیساگریزی و تضعیف وابستگی به کلیسا، قرار می دهد. از همین روی مذهب و انجمن های دینی، به ویژه در جهانی کاملا منطقی و مبتنی بر علم، وظیفه دائمی دارند، چه بساکه آنها نیز باید منشأ قدرت برای خلق ارزش ها باشند. آنها می توانند یادآور باشند که قدرت، تجارت و منطق عریان همه چیز نیستند و انسان مجاز به انجام هر کاری نیست که می تواند. “آنها باید باورهای نهایی را ایجاد کنند تا اخلاق مدنی و رفتارهای مرسوم بر اساس آنها بازسازی شوند. این حداقل کاریست که آنها باید انجام دهند، تا دولتهای سکولار مبنای تعهدات و تعاملات مدنی و اجتماعی را از دست ندهند.” (وینفرد بروگر) بنابراین دولتها اصول جدایی بین “حکومت و مقدسات” را نقض نمی کنند، حتی اگر آنها عقاید دینی را به عنوان آزادی منفی درک کنند ولی آنرا به عنوان منبعی برای آزادی مثبت فعالانه پشتیبانی نمایند. (یان آسمان)
در مراوده دقیق با مسائل اعتقادی و مذهبی، “یورگن هابرماس” می گوید، دولتهای لیبرال از “منابع پیش سیاسی” در نظم لیبرال مبتنی بر ارزش محافظت می کنند. این امر به سود دولتهای مشروطه است، که با منابع فرهنگی که همبستگی و شعور هنجاری را برای شهروندان تغذیه میکنند، با ملایمت رفتار نمایند. زیرا تردیدها مقتضی هستند، آیا یک مدرنیته دوگانه تنها بواسطه نیروهای سکولار بر اساس منطق ارتباطی تثبیت خواهد شد؟ “یورگن هابرماس” توصیه می کند که این مسئله را نباید به عنوان “نقد منطق و عقل به حد اعلا برسانیم، بلکه عاری از هر هیجانی به عنوان یک مقوله تجربی باز با آن رفتار کنیم.” هابرماس، متفکری که در امور دینی نسبتا غیرمسیحی است، در ملاقات با پاپ بندیکت شانزدهم، که در آن زمان هنوز به عنوان اصلی ترین و نگهبان عالی ایمان در کلیسای کاتولیک بود، به نمایی از حمایت شفاهی پاپ در خصوص “همبستگی (تحت الفظی) عقل و ایمان، منطق و دین که برای تصفیه و بهبود متقابل دعوت می شوند و در عین حال که متقابلا به یکدیگر نیاز دارند، بلکه همدیگر را نیز به رسمیت بشناسند، اشاره کرد” (جوزف راتزینگر). در ارزیابی ملزومات یادگیری مستمر و نیز محدود کردن خود از هر دو طرف، در نتیجه تقابل بین “آسیب شناسی دین” و “آسیب شناسی عقل”، تطابقی بین رهبر کلیسا و فیلسوف اجتماعی شکل گرفته است.
دین و سیاست، اعتقاد و دانش به همین سبب در جامعه سکولار در یک رابطه تنشی غیر قابل حل باقی می مانند. آلترناتیوها می توانند دولت خدا، یک رژیم دینی یا حکومتی بدون خدا باشند، به معنای یک نظم سیاسی، که خویشتنداری را از خود بواسطه اصول پیش سیاسی سلب مسئولیت میکند. بنابراین منطق و علم نیاز به اصلاح باورهای اعتقادی و ارزشهای رفتاری دارند که نمی توان بسادگی از آنها عبور کرد. اما همچنین این باور، که دین به تصحیح عقل نیاز دارد، باید در یک گفتمان علمی مورد بحث قرار بگیرد. “اُسقف ولفگانگ هوبر” این را چنین بیان می کند: “منطقی که با ایمان روشن نشده باشد، بی تجربه و بی تبیین باقی می ماند، زیرا نسبت به حدود خود پاسخگو نیست. او قادر به تشخیص شخصیت خود به عنوان یک عقل متناهی که به انسان سپرده شده، تا به لطف آن با آزادی محدود خود کنار بیاید، نیست. ایمانی که با عقل روشن نشده باشد، خطر توحش و بربریت را با خود به همراه دارد. در عوض این یک امر ضروری است، که اعتماد متقابل بین «خرد و ایمان» را بطور مداوم توسعه دهیم.” این تنها راه مقابله با سیاسی شدن دین است و فقط از این طریق می توان به دین به عنوان منبع وجودی آزادی در دولت مدرن جایگاه مناسبی اعطا نمود.