کمی عجیب به نظر میرسد، وقتی از بین تمام افراد، این نویسندگان و پژوهشگران لیبرال هستند که می خواهند نظم و دیسیپلین خاصی را در انتقاد به نهادهای دینی در مباحث اسلامی ایجاد کنند. اما براستی به چه دلیل شکیبایی و آزادمنشی یکسان نیست؟ درخصوص مطلب بحث برانگیز فعلی که آیا اصلا امکان انتقاد از اسلام وجود دارد، تاثیر عجیبی ایجاد میکند، هنگامیکه این نویسندگان لیبرال هستند که خواستار ایجاد نظم در انتقاد از نهادهای دینی اند یا شاید با نگاهی متمایز، بیگانه هراسی.!! اما قبل از آنکه به جزئیات بپردازیم، در ابتدا یک وجه تمایز اساسی و منطبق بر ضوابط وجود دارد، یعنی تمایز بین اعتدال و آزادمنشی. هر دوی این واژه ها برای فرهنگ ما دارای مصادیق و از اهمیت اساسی برخوردارند، اما مربوط به حوزه های کاملا” متفاوت هستند.در مباحث اسلامی شاید بتوان تسامح را در اصلاح دین برشمرد. ولی بنا بر اذعان برخی اسلام شناسانی چون “مصطفی ممتی”، »اسلام نیازی به اصلاح ندارد. بجای آن ما نیازمند انطباق آن با وضعیت زمان و مکان هستیم.«از منظر مفهومی و در اصل سازش و اعتدال به حوزه های دینی مربوط و همچنین محدود میشوند، که ادعای جهان بینی دارند. هنگامیکه پیروان کلاو تحت ترویج “ژان کالون” در سال ۱۵۵۳ میلادی، “میکاییل سروتوس”، کشیش و پزشک حاذق اسپانیایی را بخاطر عقاید ضد تثلیت خود در ژنو سوئیس طعمه حریق ساختند، آنچنان “استفان کاستلیو” را تهییج کرد، تا وی برای اولین بار در جزوه خود به مخالفت با آزار و اذیت بدعت گذاران پرداخت و از یک تحمل و شکیبایی دینی سخن گفت. درست یک قرن بعد، متفکر انگلیسی “جان لاک” خود را مشغول کار بر روی نامه ای تحت نام “تسامح” کرد. از یک طرف برای جان لاک کاملا روشن بود، که دولت در حیطه های عبادی و اعتقادی به هیچ عنوان شایستگی و اختیار ندارد. اقتدار دولت را نمی توان به رستگاری و نجات روح تعمیم و گسترش داد. در مباحث اسلامی نوع قرائت و تفسیر از دین نیز می تواند قوانین و آئین نامه های مدنی را تحت تأثیر خود قرار دهد و جامعه را در خلاف روند جهانی سازی و حتی تجدد راهنمایی کند. درمقابل برای لاک اما روشن بود، که استناد و توسل به عقاید و باورهای مذهبی نمی تواند مجوزی برای نقض مقررات و دستورت دولتی در راستای یک همزیستی مدنی ارائه دهد. آنچه که توسط دولت به جهت زندگی و آزادی شهروندان منع شده است، نمی تواند به خاطر مذهب و دین مجاز باشد. لاک به هیچ عنوان نمیخواست که تسامح در برابر کلیسای کاتولیک را معتبر بداند، نه به دلایل انحراف کاملا مذهبی، بلکه به صدق وفاداری سیاسی به سلطنت مقدس در رُم، نه به پادشاه در “وایت هال”. این نشان دهنده یک رابطه و تناسب تغییرناپذیر بین دولت، کلیسا و همچنین سایر جوامع مذهبی است. هیچ یک از دولتها، اعم از دیکتاتوری ها و دموکراسی ها، از برای قوانین و آئین نامه های تنظیم شده دولتی بخاطر همزیستی، اقتدار و نفوذی را تحمل نمی کنند، که ارجحیت و تسلط سیاسی آنان را زیر سوال میبرند. در اینگونه مسائل هر دولت با ضرورت انحصارها و مونوپولی های خاص خودش را طلب میکند. در خصوص دیکتاتوریها نیاز به صحبتهای بیشتر نیست، اما در مورد دموکراسی های آزاد الزام به صحبتهای بیشتر وجود دارد. دموکراسی ها متعهد به آزادی، از جمله آزادی مذهب هستند. ولی هیچ مذهبی نمی تواند مجوزی جهت محدود کردن آزادمنشی عمومی و در عین حال محافظت شده از سوی دولت برای دیگران ارائه دهد. و این با توسل به اعتدال و مماشات لازم در مسایل اعتقادی است. از اینروی پروفسور “کریستینه شیرماخر”، اسلام شناس آلمانی، » الزام اصلاحات دورنی اسلام توسط خود مسلمانان را جایز میداند. « و اعتقاد دارد که » اسلامگرایی پدیده تقریبا نوظهوری است که بر بحران در خاورمیانه افزوده است، اما اسلام سیاسی خود را بطور اساسی وام دار منابع دین اسلام می داند. « “روزنامه راینشه پست” ما در مقوله های مذهبی معمولا بردبار هستیم و درمسائل قانون اساسی شکل گرفته از سوی دولت، لیبرال رفتار میکنیم. کسانی که بنا بر دلایل مذهبی علیه نظم لیبرال و دولت آزاد می ایستند، میتوانند با حفظ آرامش درونی آنچیزی را که میخواهند، باور کنند؛ اما کسانیکه آنرا به »نظر عملی« تبدیل میکنند، “ج. لاک” و از این عقیده برای محدود کردن و حتی ارعاب آزادی دیگران و برابری همه استفاده میکنند، با انتقاد قاطع و مقاومت شدیدی روبرو خواهند شد. دراینجا صحبت از هجوم به تسامح و اعتدال نیست، بلکه دفاع از حریت و آزادمنشی است. در مناقشه با اسلام و هنگام پرداختن به مباحث آن، ما میخواهیم چنین سوالاتی را به تساوی حقوق زنان گره بزنیم. از این لحاظ عجیب به نظر میرسد، وقتی در میابیم که در مغرب زمین تحت سیطره مسیحیت، تا بیش از اواسط قرن بیستم طول کشید، که این قاعده و اصول به رسمیت شناخته شود. اما دیر رسیدن، بهتر از هرگز نرسیدن است! ما هرگز در دولتها اجازه نمی دهیم، در پشت آزادیخواهی و حریتی که با زحمتهای بسیار زیاد حاصل شده و هچنین استقرار یک نظم سیاسی عمومی، موعظه ای به واپسگرایی داشته باشیم. کسانیکه بنا بر دالیل مذهبی نگاه متمایزی دارند، مجدانه مورد نکوهش های لیبرالی قرار خواهند گرفت، اما شکیبا نیستند و تحمل نمی کنند. این مشکل بزرگ معتقدان افراطی در غرب آزاد است. بی شک واکاوی ریشه های افراط گری در مباحث دین اسلام، چه در کشورهای غربی و چه در خاورمیانه، با هر نوع شدتی که باشد، خواه در تشکیل یک نظام دینی، مثل تاسیس جمهوری اسلامی در ایران و یا جبهه های بنیادگرای دیگری مثل طالبان، ما را نسبت به جنبه های مختلف سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و گاها” فرهنگی منتقد میکند. برخی جامعه شناسان و منتقدان دلایل بروز خشونت از سوی اسلامگرایان را بویژه در کشورهای غربی، در وضعیت نابهنجار مهاجران و تمایلات شورشی آنها با تاسی از نظام سرمایه داری میدانند، برخی دیگر هم دلایل آن را شکست جامعه مسلمانان در فرآیند جهانی شدن عنوان میکنند. آنها بر این باورند که جوامع مسلمان، علی الخصوص در خاورمیانه، بازندگان اصلی فرآیند گلوبالیزاسیون هستند.
افزایش اسلام هراسی در غرب رابطه بسیار مستقیمی به خشونت طلبی و انزوا طلبی در نزد مسلمانانی دارد که تنها راه رهایی مسلمانان را در به نمایش گذاشتن چهره ای خشن از اسلام تحت نام “جهاد” با سمبل های دوران مدرن میدانند. در این بین تاسیس حکومتهای مذهبی تحت رهبران دینی چون روح الله خمینی در ایران، که مریدان خود را برای جهاد در اقصی نقاط جهان بسیج می نمایند، تا حق آزادی های بیان و تسامح در مباحث اسلامی را کاملا نفی کنند. دنیای اسلام، چون اروپای قرون وسطی، برای گذار از رنسانس و ورود به عصر روشنگری، بیش از نیاز به رهبران دینی چون روح الله خمینی، ملا عمر و یا ابوبکر بغدادی، به رهبرانی چون “عبدالفتاح سیسی”، رئیس جمهور فعلی مصر نیاز دارد، که اگرچه در حوزه های اسلام شناسی، اتوریته دینی به شمار نمی آید، ولی سوابق طولانی و تجارب ارزنده وی در مبارزه با گروهها و جهادگران اسلامی و در کل اسلام سیاسی، کاملا گفته هایش را اثبات میکند: »ما نیازمند یک انقلاب دینی هستیم. مسئولیت این امر بر عهده امامان و رهبران دینی است. تمامی جهان در انتظار برداشتن چنین گامی از سوی آنان است.« یقینا دنیای مدرن امروز در حوزه تکاملات خویش در عرصه های خارجی و بین المللی نیاز مبرم خود را بر حفظ ارزش ها و روابط انسانی فرامذهبی و فرا آرمانی میداند، که اساس گفتگوها را تشکیل میدهند. سبب نزدیکی اندیشه ها و تفکرات آرمان گرایانه، ایجاد راه هایی برای رسیدن به یک اعتدال و تسامح دینی است، علی الخصوص در جوامع مسلمان. به گفته سیسی، جای بسی شگفتی است که آنچه برخی مسلمانان و رهبران دینی از آن به عنوان میراث دینی و مقدس خود نام میبرند، برای بسیاری از مردم سایر کشورهای جهان و حتی بعضا” مسلمان هم منبع ترس، نابودی و مرگ به شمار میرود. این دقیقا بدان معناست که ما در عصر مدرنیته، گاهی اهمیت ورود “فرهنگ مدارا” به مکاتب اسلامی را فراموش میکنیم. البته به این مفهوم نیست که تمدن اسلامی که با ادغام در سایر فرهنگهای کهنی چون ایران باستان، دوران طلایی اسلام را بنا نمودند، از یاد ببریم. اتفاقا میتوان با استناد به این مهم، دوران طلایی دیگری را به روش های مدرن و منطبق بر نیازهای جوامع امروزی نهاد. در این بین ابدا” نباید جهت رهایی از معضلات سیاسی و ایجاد نظم اجتماعی، تمدن ها را مقابله یکدیگر قرار داد. چرا که تمدنها را نمیسازند، بلکه ساخته میشوند. حفظ اعتدال بین فرهنگها و مکاتب دینی، بویژه اسلامی، یکی از راههایی است که می تواند از وقوع انقلاب های ایدئولوژیک مذهبی مانند انقلاب ۱۳۵۷ ایران جلوگیری کند و افراط گرایی در دین را به حداقل برساند. البته در کنار آن معضلات اقتصادی و اجتماعی باید همزمان با مداراسازی به حداقل برسند. زدودن خشونت از چهره اسلام، همان وظیفه خطیریست که میبایست در حیطه وظایف رهبران دینی قرار گیرد. اگرچه به گفته پروفسور آلمانی “شیرماخر” تحقق این امر بسیار مشکل است.”شیرماخر” ضمن پیوند دادن این نقیصه به الهیات اسلامی، بیان میکند: » واضح است که بسیاری از مسلمانان چه در کشورهای شرقی و غربی، عمیقا” از گسترش اسلامگرایی و نیز حملات تروریستی منزجرند و آن را محکوم میکنند، اما برگرفتن نقاب از چهره خشونت، محتاج فاصله گیری عمومی الهیات اسلامی از منابع درونی اسلام است که دست به توجیه خشونت به هر دلیلی می زند. این موضع گیری باید در درون الهیات اسلامی شکل گیرد.« وی اضافه میکند: »تا زمانی که دعوت به جهادی که از سوی محمد، پیامبر اسلام و سپس خلفا و رهبران پیرو او بیان شده، برای همیشه از اعتبار نیافتد، اسلام قادر نخواهد بود که مشکل خشونت را از قامت خود بزداید.« غرب در ورود به عصر مدرنیته دریافته بود که لزوما با انطباق بر اعتقاد و ایمان پیشرفتی حاصل نمیگردد و صرفا” با پیشرفت در دانش و علوم صنعتی هم نمی توان تبدیل به یک جامعه آزادی شد که محقق اهداف دموکراسی باشد. در این بین استفاده از اندیشه های فیلسوفانی چون “فریدریش هگل”، در نگاهی فلسفی مآبانه به دین و تاریخ که میکوشد با نهادن “انکشاف آزادی” به عنوان معیاری برای نگرش تاریخی و منطقی به ادیان مختلف بنگرد. هگل همچنان بدون توجه به تاخر و تقدم زمانی، و تنها به دلیل تکامل آزادی برای فرد و مسئولیت پذیری انسان، مذهب پروتستان در مسیحیت را بالاترین مرحله تجلی دینی می انگارد. اما صرف نظر از همگرایی یا واگرایی با نظرات فلسفی هگل، و با استناد به نظرات برخی اندیشمندان غربی، به سهولت می توان ریشه های این ارزیابی هگل در موضوعاتی چون روشنگری، سکولاریسم، مسئولیت پذیری، فردیت و آزادی در کشورهای غربی را به منزله ترازویی برای بررسی دیدگاه ها و رفتارهای دینی و همچنین علوم سیاسی دانست. جهانی که در آن فقط دانش و صنعت اهمیت داشته باشد، شاید مترقی باشد ولی لزوما” انسانی نیست. در جایی که عقل و خرد به تنهایی فرهنگ غالب باشند، دقیقا به همین دلیل منطقی نیست. حقوق بشر و حقوق پایه ای شهروندان نظیر آزادی بیان و عقیده، محصولات مشخص این تکامل تاریخی هستند. ایجاد رابطه های انسانی که شبکه های اجتماعی را میسازند و اساس اعتمادسازی در جوامع هستند،
هرگز با عقل و منطق به تنهایی ساخته نمی شوند، بلکه نیاز مبرم به اِلمانهای روحی و معنوی هم دارند. در فرآیند دموکراتیزاسیون ایجاد یک نظم سیاسی عادلانه به چگونگی ایجاد تناسب و روابط بین انسانها بستگی دارد که هرگز نمی شود صرفا” با هدف گذاریهای علمی بدان پرداخت. ترویج تسامح و اعتدال در اسلام در جوامع مسلمان می تواند قدرت ایدئولوژیک آن را کاهش دهد و رخت سیاسی را از قامت اسلام پاک نماید تا در کنار تعدیل با آزادمنشی و لیبرالیسم، در ایجاد و پرورش حلقه های اجتماعی و نیز استخراج اهداف دموکراسی تأثیرات مثبتی را ایجاد نماید.
ترجمه و تألیف: حامد ذاکری، هیئت تحریریه حزب دمکرات ایران – زمستان ۹۹
منابع:
۳-نشریه تاگ اشپیگل – ستون نویس، روبرت لایخت
۲-دویچه وله
۱ -روزنامه آلمانی زبان راینیشه پست